چکیده:
این مقاله به ارزیابی ترجمه های قرآن و کاستی های عمومی آنها می پردازد. نویسنده در آغاز به ویژگی های ترجمه مطلوب پرداخته و آنها را در سه عنوان تعادل در معنا، تعادل در ساختار و تعادل در تأثیر، مطرح کرده است. سپس معیار تعادل در زمینه های یاد شده را توضیح داده، آنگاه به بیان اشکالات عمومی ترجمه های قرآن پرداخته است. نویسنده بر این باور است که لفظ گرایی در ساختار، ابهام زدایی غیر ضروری، اعمال رویکردهای کلامی، از جمله اشکلات عمومی ترجمه های قرآن است که کم و بیش دامن همه ترجمه ها را گرفته است.
در آخر به علت کاستیها اشاره کرده و آن را در فقدان نظریه سازی راجع به ترجمه قرآن می داند.
كليد واژهها: ترجمه قرآن، تعادل در ترجمه، لفظ گرایی، ابهام زدایی، رویکرد کلامی، تعادل در ساختار، تعادل در تأثیر، تعادل در معنا.
ترديدى نيست كه مهمترين ابزار تكميل و رفع كاستيهاى ترجمه، نقد و ارزيابى پيوسته كارهاى انجام شده است. و جاى بسى خوشحالى است كه در اين دو دهه تجربه ترجمه، از ابزار نقد نيز به خوبى استفاده شده است و نقدهاى عادلانه و دقيقى نسبت به برخى ترجمههاى قرآن صورت گرفته است.
امّا به رغم همه تلاشهاى انتقادى و ارزيابانه، از آنجا كه اين نقدها بيشتر موردى و نسبت به يك ترجمه خاص بوده است، نگاه به كليت فعاليت ترجمه قرآن و نقاط ضعف آن ناديده گرفته شده است. جا دارد روند ترجمه قرآن به صورت كلى مورد مداقه و ارزيابى قرار گيرد و ضعفها و كاستيهاى آن مطرح شود تا در نهايت به يك سلسله معيارهاى ثابت و استوار براى ترجمه قرآن دست يابيم.
اين نوشتار در پى آن است تا در اين رابطه جستارگشايى كند و با گذر سريع به ترجمههاى دو دهه اخير از قرآن به نقطه ضعفهاى مشترك آنها اشاره نمايد.
نظريه مطرح و پذيرفته شده در مورد ترجمه مطلوب، ترجمه متعادل است. براساس اين ديدگاه، ترجمه يك متن، تنها هنگامى ترجمه مقبول و مطلوب تلقى مىشود كه بتواند بين زبان مبدء و زبان مقصد تعادل ايجاد كند. شكل ايدهآل تعادل آن است كه در سه سطح معنى، ساختار و تأثير، بين سازههاى دو زبان برابرى برقرار شود؛ بدين معنى كه از يك سو مؤلفههاى معنايى و ابعاد مفهومى واژهها و تركيبات از زبان مبدء به زبان مقصد منتقل شود و از سوى ديگر تركيب و ساختار زبان متن با تركيب زبان مقصد جايگزين گردد و از جهت سوم تأثير موجود در متن مبدء از طريق ترجمه به متن مقصد انتقال يابد، به گونهاى كه تركيب به دست آمده براى خواننده متن مقصد همان اثر را در داشته باشد كه متن مبدء براى خوانندهاش دارد.(1) براى توضيح اين نظريه و باز كردن گستره و ابعاد آن به ياد كرد چند نكته مىپردازيم:
نكته نخست اينكه اگر اثر را به مفهوم وسيع آن در نظر بگيريم يعنى اثر معرفتى، احساسى و عملى، در اين صورت ناگزيريم مقصود از معنى را تنها مؤلفههاى ذاتى مفهوم كه قطع نظر از كاربرد واژه در متن، وجود دارد، ندانيم بلكه مؤلفهها را از نقطهنظر قصد تعريف كنيم؛ يعنى معنى و مفهوم مقصود را اساس و قطب لفظ تلقى كنيم، نه تنها اجزاى مفهومى واژه را منهاى اراده و قصد، زيرا تأثير موردنظر متكلم تابع چگونگى قصد او نسبت به مفهوم كلام است، چه اينكه چگونگى قصد باعث چگونگى تركيب و ساخت سخن مىشود و چگونگى ساخت جمله، اثر خاص متناسب با آن ايجاد مىكند.
اين حقيقت را مىتوان در ساختهاى كنايى و استعارى و ضربالمثلها به خوبى مشاهده كرد؛ يك جمله كنايى اثر معرفتى و احساساش تابع مؤلفههاى ذاتى مفاهيم واژهها نيست. چون مؤلفههاى ذاتى مفاهيم واژهها اصلاً مورد نظر گوينده نيست تا از طريق آن تأثيرگذارى كند بلكه اثر جمله معلول معنايى است كه متكلم از آن قصد مىكند.
در ساختهاى صريح و معمولى نيز اين گونه است يعنى مقصود گوينده است كه در قالب لفظ ظهور مىكند و اثرى را در مخاطب ايجاد مىنمايد و نه تنها مفاهيم ذاتى واژهها. البته ميان مفهوم و مقصود هميشه جدايى و گسست نيست، بلكه غالباً تلازم و انطباق وجود دارد و همين انطباق نيز مانع از تشخيص عامل تأثيرگذار مىشود امّا به هرحال آنچه بر مخاطب تأثير معرفتى و احساسى قرار مىگذارد، مقصود كلام است نه مفهوم آن، و به تعبير ديگر مدلول تصديقى كلام نه مدلول تصورى آن.
اين سخن بدان معنى است كه تعادل را نبايد با مؤلفههاى ذاتى واژهها و انتقال كامل آن (به فرض آنكه ممكن باشد) عيار كرد، بلكه بايد آن را در چگونگى انتقال مقصود جستوجو نمود و تنها در اين صورت است كه مىتوان تعادل را در هر سه سطح ياد شده ممكن دانست. اگر چنانچه معنى را به مفهوم ذاتى واژهها تعريف كنيم ميان تعادل در معنى و تعادل در تأثير هميشه هماهنگى نخواهد بود چنان كه در ساختهاى استعارهاى و مجازى مىبينيم و در نتيجه تعادل همه جانبه هيچگاه تحقق نمىيابد.
نكتهى دومى كه در اينجا اهميت دارد ميزان نقش تعادل ساختارى است. از آنچه تاكنون گفتيم روشن شد كه نقطه اصلى هدف در ترجمه رساندن كامل مقصود از متن مبدء است امّا از آنجا كه اين هدف وقتى فهميده مىشود كه اثر يكسان ميان متن اصلى و متن ترجمه شده وجود شده داشته باشد، نظريه پردازان ترجمه تأثير يكسان را به عنوان يك مؤلفه و گاهى تنها مؤلفه و معيار عملى و مطلوب در ارزيابى تعادل مطرح كردهاند،(2) امّا در حقيقت تأثير، همانند يك نماد است نه مؤلفه.
امّا تعادل ساختارى نقش كليدى دارد و چون ساخت جمله در بردارنده مقصود است و چگونگى تأثير مقصود به چگونگى ساخت تركيب بستگى تنگاتنگ دارد. كوچكترين تغيير در آن موجب تغيير در تأثير مقصود مىشود.
با اين همه نبايد فراموش كرد كه منظور از تغيير ساخت، تغيير عينى و محسوس اجزاى جمله نيست، زيرا تفاوت زبانها و قواعد حاكم بر آنها اين گونه تغييرات را بعضاً الزامى مىكند. مثلاً جايگاه فاعل در ساختهاى عربى و فارسى متفاوت است در عربى بعد از فعل، امّا در فارسى پيش از آن مىآيد. همينطور در قيدها و تأكيدها گاهى اين گونه تفاوتها وجود دارد. پس تغييرى كه باعث تغيير تأثيرگذارى جمله مىشود تغيير عينى نيست، بلكه تغيير موقعيتى است يعنى جايگاه و موقعيت واژه در ارتباط با ديگر واژهها و پيوستگى منطقى آنها با يكديگر نبايد تغيير كند مثلاً وقتى جمله معلوم به مجهول تغيير مىكند، واژهها تغيير موقعيتى مىيابند اگر در جمله «على آمد» على فاعل و كننده كار است در جمله «على آورده شد» على كننده و فاعل كار نيست. نقش فاعليت از على سلب مىشود و به كسى ديگر داده مىشود.
اين گونه تغييرات است كه باعث تغيير در تأثيرگذارى مىشود و نه تنها تغيير محل واژه در دو جمله «جاء على» و «على آمد». به تعبير بهتر تغيير ظاهرى ساختها اهميت ندارد بلكه تغيير معنوى آنها مهم است.
از همين جا مىتوان نتيجه گرفت كه تعادل ساختارى به معناى انتقال ساخت مبدء به زبان مقصد نيست، بلكه به مفهوم جايگزين ساختن ساختى است كه از لحاظ نقش معنوى و موقعيتى واژهها برابر باشد، زيرا انتقال يك ساخت از زبانى به زبان ديگر با توجه به تفاوت نحوى و ساختارى زبانها، باعث جابهجا شدن يا دست كم كاهش يافتن نقشها و موقعيتها مىگردد و اين به معناى عدم تعادل است.
علت اينكه ترجمه لفظ گرا ترجمه مطلوب تلقى نمىشود نيز همين نكته است. زيرا در اين گونه ترجمه گرچه غرابت و ابهام وجود دارد و اين خود يك كاستى است امّا اشكال مهمتر از آن اين است كه ساخت بيگانه را وارد ذهن خواننده مىكند و اين باعث از بين رفتن موقعيت و جايگاه معنى يا به تعبير دقيقتر باعث دريافت نشدن موقعيت اصلى معنى در ساخت زبان مبدء مىگردد.
نكته سوم اين است كه واژهها در متن، حالات گوناگونى چون اجمال، تفصيل، ايهام، صراحت، مجاز و حقيقت و... دارند.
تعادل معناى در ترجمه اقتضا دارد كه حالات واژه پيرو انتقال معنى به زبان مقصد منتقل شود، زيرا متكلم يا نويسندهاى كه متن مبدء را پديد آورده است، واژهها را آگاهانه و با اطلاع از همه اين حالات، گزينش و انتخاب كرده است. پس حالات لفظ در قصد و مقصود گوينده و نويسنده مورد نظر بوده است، بنابراين اگر مترجم بكوشد حالات واژه يا تركيب يا عبارت را تغيير دهد در حقيقت مقصود متن مبدء را به صورت كامل گزارش نكرده است.
واضح است كه مقصود از اين حالتها، آن حالاتى كه فرايند ترجمه بر متن مقصد تحميل مىكند نيست، يعنى آنجا كه واژههاى صريح مثلاً در اثر ترجمه و به خاطر تفاوت زبانها و قواعد زبانى حاكم بر آنها، دچار ابهام يا ايهام مىشود يا واژه مجمل تبديل به مفصل يا بر عكس مىشود، مورد بحث نيست، در اين گونه موارد تغيير حالت جبرى و اضطرارى است و نمىتوان از آن جلوگيرى كرد، جز با ترك ترجمه.
بلكه منظور از سخن بالا مواردى است كه الفاظ در متن مبدء وضعيت و حالتى است كه مىتواند با حفظ همان حالت به زبان مقصد انتقال يابد. در اين گونه موارد نبايد حالت اصلى واژهها و تركيبات در متن مقصد تغيير كند و گرنه با هدف گوينده و نويسنده ناسازگار خواهد بود.
برخى با اين پندار كه ترجمه خود نوعى تفسير است، تغيير حالتهاى ياد شده را ضرورى مىدانند:
«امّا درباره اينكه هر ترجمهاى تفسيرآميز است با شما موافقم، منتها دخالت عنصر تفسيرى را بايد به حداقل رساند امّا چارهاى جز استفاده از آن نداريم. در ترجمه بسيارى از عبارات آيات قرآنى اگر مترجم با احتياط تمام و پس از مراجعه به تفاسير اصيل قرآن كلمه روشنگر و ابهام زدا از خود - و بهتر كه در قلاب باشد - نيفزايد معناى عبارت ديرياب يا مبهم يا ناقص و نارسا خواهد بود...»(3)
«قطعاً بايد در ترجمه اضافاتى درج گردد تا مراد آيات قرآنى روشن شود و در مواردى اندك حذف و اسقاطى صورت گيرد، مانند «موصولات اسمى» كه در بعضى موارد ذكر معادل فارسى آن تعبير را از رونق و بها مىاندازد. اضافات ياد شده بايد به همان دليل كه قبلاً ياد كرديم در ترجمه رعايت شود، چرا كه پارهاى از لغات و نيز تركيبات قرآنى به گونهاى است كه بدون ارتكاب اضافات آن چنان كه شايد و بايد مفهوم نيست...»(4)
اين منطق كه آيات قرآن در ترجمه بايد توضيح داده شود، منطق استوارى نيست زيرا وظيفه مترجم مفهوم ساختن عبارت متن در زبان مقصد است و اين مفهوم سازى لزوماً به معناى توضيح و ابهامزدايى نيست، زيرا چه بسا خود معنى و مفهوم ابهام داشته باشد مثل مسائل پيچيده جبر و اختيار يا صفات الهى.
گذشته از اينكه ترجمه نبايد و نمىتواند جاى تفسير را بگيرد همانگونه كه اصل متن مبدء نياز به تفسير دارد، ترجمه نيز نياز به تفسير خواهد داشت، توضيح متن مبدء در ترجمه در حقيقت جايگزين ساختن ترجمه به جاى تفسير است.
امّا اينكه ترجمه خود نوعى تفسير است، اگر به معناى فهم معنى و مفهوم واژهها و تركيبات قبل از ترجمه باشد البته سخن درستى است امّا مستلزم ابهام زدايى نيست زيرا معناى مفهوم گاهى در ذاتش ابهام وجود دارد و اگر به معناى كشف حقيقت معنى و مفهوم باشد، البته بايد گفت چنين نيست زيرا هدف ترجمه رساندن مقصود متن مبدء به متن مقصد است و چه بسا مقصود بر همان ايجاز يا ابهام استوار باشد كه در اين صورت بسط دادن آن يا ابهام زدايى از آن خلاف مقصود خواهد بود و گاهى حالتهاى ايجاز يا ابهام، نوعى عموميت و شمولى در مدلول سخن ايجاد مىكند كه با تفصيل و توضيح آن عموميت از ميان مىرود، چنان كه در ترجمه قرآن اين پديده زياد اتفاق مىافتد.
نكته چهارم اينكه آيا تعادل در متنهاى گوناگون معنى و معيار متفاوت دارد يا در همه جا يكسان است؟ به عنوان مثال آيا ترجمه متعادل يك متن ادبى با يك متن علمى يا دينى فرق مىكند يا خير؟
اين پرسش در مورد متون مذهبى به ويژه قرآن كريم به شدت مطرح است. برخى تعبيرات و سخنان چنين مىنمايد كه ترجمه مطلوب قرآن با ترجمه مطلوب ديگر متون تفاوت دارد در ترجمه قرآن بايد به ساختار واژگانى و نحوى به عنوان يك اصل نگاه شود، تأكيدها، قيدها و... در ترجمه قرآن بايستى لحاظ گردد، توضيح و تفسير هنگام ترجمه به عنوان تكميل كننده ترجمه ضرورى است و گرنه ترجمه ناقص شمرده مىشود.
«در قرآن كريم - به خاطر اينكه به زبان عربى است، اين زبان از لحاظ تنوع واژه و رسايى آنها غنى است - كلمات مترادف به مفهوم اصطلاحى آن وجود ندارد و در نتيجه الفاظى كه در قرآن مترادف به نظر مىرسند هر يك حاصل خصوصياتى است متمايز از يكديگر كه ترادف را از آنها سلب مىكند... بنابراين بايد گفت ترجمه قرآن به هر زبانى هرگز نمىتواند واجد ابعاد مختلف اعجاز قرآن كريم باشد و به تعبير پارهاى از علما، ترجمه قرآن به سان استفاده از اندام مصنوعى به جاى اندام طبيعى است و هرگز ترجمه نمىتواند با قرآن كريم هم سطح باشد...»(5)
«مسئله اين است كه در مورد ترجمه قرآن به ويژه اگر بر دست مسلمانى بخواهد صورت بگيرد قيدهاى شرعى در ميان است و او نمىتواند طبق موازين اعتقادى خويش ترجمه خود را كاملاً از نفوذ اصل قرآن آزاد كند كه اگر اين كار مجاز بود مقدارى دست مترجم بازتر بود...»(6)
«هيچ ترجمه از آيات قرآن - بر فرض آنكه صحيح و دقيق باشد كه كمتر چنين است - براى فهم همه آيات كافى نيست و كمتر آيهاى است كه بى توضيح عبارات و تفسير معانى و مطالب آن (لااقل به اختصار) با همان ترجمه صرف براى خواننده مفهوم و روشن باشد.»(7)
«از نظر ما كلمات و حروف قرآن مقدس است قرآن به عين الفاظ وحى است...»(8)
با اين همه به نظر مىرسد كه تعادل در ترجمه قرآن معيار متفاوت با ترجمه ساير متون داشته باشد زيرا اضلاع سه گانه تعادل يعنى ساختار، معنى و تأثير بى كم و كاست و بدون تغيير در موقعيت و جايگاه هر يك، در قرآن نيز همچون ساير متون ديگر وجود دارد. اينكه قرآن سخن خداوند است باعث نمىشود كه اهميت ساختار سخنش نسبت به معنى و تأثيرگذارى آن بيشتر شود، بلكه در قرآن نيز مثل همه متون ديگر اصل و اساس معناى مقصود است كه ساختار واژگانى و نحوى به سان جامه بر اندام آن پوشانده شده است و اثرگذارى همچون معلول معنى در قالب ساختار، براى آن شكل مىگيرد.
البته دو تفاوت ميان قرآن و ساير متون در فرايند ترجمه وجود دارد، يكى اينكه كشف معناى مقصود به لحاظ ژرفاى سخن بسيار دشوار است و عمده مشكلات مترجمان نيز در همين جهت است.
و ديگر اينكه اثرگذارى قرآن چون ناشى از عوامل و ويژگىهاى متعدد آيات وحى است، به هنگام ترجمه به صورت كامل منتقل نمىشود. واژگان و تركيب اعجازآميز آيات به اضافه ويژگىهاى زبان عربى، به قرآن قدرت تأثيرگذارى فوق العاده بخشيده است كه در فرايند ترجمه، هم بخاطر تغيير واژگان و هم به لحاظ تغيير ساختار زبانى متفاوت اين تأثيرگذارى تا حدود زيادى كاسته مىشود، امّا تا آنجا كه تأثيرگذارى به معنى و مقصود مربوط مىشود، در ترجمه حفظ مىگردد.
امّا اين تفاوتها باعث ايجاد معيارهاى جديد در ترجمه نمىشود، بلكه تنها دقت در فهم مقصود را قبل از ترجمه، و دست برداشتن از تأثير اعجازآميز قرآن را بعد از ترجمه مىطلبد. و اين چيزى است كه همه پذيرفتهاند و از نيرو ترجمه قرآن را، قرآن نمىدانند و احكام مترتب بر آن را بر ترجمه بار نمىكنند، ولى اين بدان معنى نيست كه فرايند ترجمه قرآن در انتقال مقصود و جايگزين ساختن ساختار با معيارهاى متفاوت از معيارهاى ساير متون، صورت گيرد.
حال با توجه به چهار نكتهاى كه در مورد تعادل ترجمه گفته شد، اگر به سراغ ترجمههاى قرآن برويم و آنها را از زوايه ترجمه متعادل بررسى كنيم خواهيم ديد كه هيچ يك از آنها با معيار تعادل مطابق نيست به اين معنى كه همه آنها به گونهاى از تعادل و پيامدهاى مترتب بر آن، تا حدودى فاصله دارند. براى توضيح اين حقيقت ناگزيريم چند محور را در ترجمههاى انجام شده پىجويى و بررسى كنيم.
همانگونه كه اشاره شد تعادل در ساختار به معناى جايگزين ساختن ساختار برابر از لحاظ معنى با ساختار متن مبدء، در متن مقصد است و نه يكسانى ساختار. بنابراين مترجم نبايد هميشه در صدد انتقال ساختار متن مبدء باشد. اين چيزى است كه متأسفانه در ترجمههاى قرآن - البته به درجات متفاوت - رعايت نشده است و از همين رو ترجمههاى قرآن با متون فارسى ديگر متفاوت مىنمايد و خواننده با خواندن آن احساس خواندن يك متن سر راست و سليس را ندارد. حضور و ظهور اين پديده در ترجمهها كه به شكلهاى گوناگون چون نقل تأكيدهاى مكرر، اظهار حروف و قيود، نقل استعارات و تمثيلات و انتقال ساختار نحوى، خودش را نشان مىدهد، چنان آشكار است كه نياز به نمونه نيست امّا جهت تأكيد بر اين واقعيت از آخرين ترجمههاى قرآن چند نمونه مىآوريم.
- در ساختارهايى مانند «السفهاء من الناس» (بقره /142) يا «للذين أحسنوا منهم» (آل عمران /172) «من الذين هادوا» (نساء /46)، «منهم امة مقصده و كثير منهم ساء ما يعملون» (مائده /66) و... كه بيانگر تبعيض و جزئيت است و معمولاً با تركيب اسم + من + اسم (ضمير)، يا: من + اسم (ضمير) مىآيد بيشتر ترجمهها به پيروى از ساختار فوق در زبان عربى ترجمه كردهاند مثلاً: كم خردان از مردم،(9) ابلهان از مردم،(10) كم خردانى از مردم،(11) كم خردان از مردم،(12) براى كسانى از آنان كه نيكى و پرهيزگارى كردند،(13) براى كسانى از آنان كه نيكى و پرهيزگارى ورزيدهاند،(14) براى كسانى از آنان كه نيكوكارى كردند و تقوا ورزيدند(15) براى كسانى از آنان...(16). از يهوديان كسانى هستند،(17) بعضى از كسانى كه يهودى هستند،(18) از جهودان كسانىاند(19)، برخى از آنان... و بسيارى از آنان...(20)، برخى از ايشان... بسيارى از آنان...(21)، جمعى از اينها... ولى بيشترشان(22) گروهى از آنان... ولى بسيارى از آنان...(23)
اين در حالى است كه در فارسى رايج از ساختارهاى فوق به ترتيب به صورت: كم خردان يا مردمان كم خرد، براى نيكوكاران و تقوا پيشه گان شان، برخى يهوديان، بعض شان... بسيارشان، تعبير مىشود.
در ساختارهاى فعلى - توصيفى كه در عربى به صورت فعل + موصوف + صفت بيان مىشود مثل: «و لأدخلنّهم جنات تجرى من تحتها الأنهار» آل عمران/195 «و لمّا جاءهم رسول من عنداللَّه مصدق لمامعهم» بقره/101، «قد أنزلنا علكيم لباساً يوارى سوأتكم و ريسئاً...» اعراف /26
بيشتر ترجمهها با تفكيك صفت از موصوف و فاصله انداختن فعل ميان آن دو به صورت: موصوف + فعل + صفت بيان كردهاند كه تركيبى كاملاً متفاوت با ساخت فارس چنين جملاتى است، به عنوان نمونه:
«و آنان را به بهشتهاى در آورم كه از زير درختان آنها جويها...»(24)،
«و حتماً آنان را در باغهاى بهشتى وارد مىكنم كه از زير درختانش نهرها...(25)،
«و آنان را به بوستانهايى در خواهيم آورد كه از بن آنها جويباران...(26)
«و آن گاه كه فرستادهاى از جانب خدا به سراغشان آمد كه مؤيّد آن چيزى...»(27)
«و زمانى كه فرستادهاى از سوى خدا به سوىشان آمد كه تصديق كننده...»(28)
«و چون فرستادهاى از سوى خدا نزدشان آمد كه آنچه را آنان...»(29)
«براى شما جامهاى را فرو فرستادهايم كه شرمگاههاى شما را مىپوشاند...»(30)
«در حقيقت لباسى براى شما فرو فرستاديم كه شرمگاههاى شما را مىپوشاند...(31)
«لباسى براى شما نازل كرديم كه اندام شما را مىپوشاند...»(32)
در ساختارهاى بيانى كه به شكل اسم + من + اسم در زبان عربى بيان مىشود مثل: «بينات من الهدى و الفرقان». بقره /185، «أمر من الأمن و الخوف» (نساء /83)، «و جنّات من أعناب و الزيتون» - انعام /99 باز غالب ترجمهها به تقليد از ساخت عربى به صورت: دلايل آشكارى از هدايت، امرى از امنيت، و باغهايى از انگور و زيتون، تعبير كردهاند،(33) اين در حالى است كه در فارسى چنين عباراتى را به صورت اضافى مىآورند، مثل دلايل آشكار هدايت، باغهاى انگور و ...
نمونههايى از اين دست كه بيانگر دورى از ساخت نحوى فارسى و انتقال ساخت نحو عربى در ترجمه فارسى است، در شكلهاى گوناگون در ترجمهها راه يافته است و از آنجا كه اين پديده در همه ترجمهها البته در موارد متفاوت و درجات گوناگون وجود دارد، مىتوان آن را اشكال عمومى ترجمه قرآن ناميد.
در رابطه با علت اين لفظگرايى در ترجمه قرآن يكى از دو عامل زير احتمالاً نقش داشته است؛ يكى تصّور خاص از امانتدارى كه پنداشتهاند امانتدارى پايبندى و تقيّد به لفظ و ساخت زبان عربى را مىطلبد كه پيش از اين نادرستى آن را توضيح داديم و گفتيم كه تعادل در ترجمه به معناى جايگزين كردن ساخت است نه انتقال ساخت.
و عامل ديگر عظمت خداوند. شايد برخى مىپندارند كه عظمت گوينده سخن باعث مىشود كه به الفاظ و ساختار كلماتش اهميت داده شود. يا حكمت الهى اقتضا دارد كه ظرافتها و دقّتهايى كه در تعبيراتش بكار رفته است، هنگام ترجمه مورد توجه قرار گيرد.
امّا اين پندار نيز باطل است، زيرا عظمت خداوند باعث مىشود كه به مقاصدش اهميت داده شود نه ساختار كلماتش، چون ساختار كلمات جامه مقصود است و مىتواند از يك فرهنگ به فرهنگ ديگر و از يك مخاطب به مخاطب ديگر تغيير كند. حكمت گوينده نيز باعث آن است كه در كشف معنى از كلام وى دقت لازم مبذول گردد نه پيروى از ساختار زبانى كه با آن سخن گفته است. به تعبير ديگر ساختار، ابزارى است براى كشف مقصود و اهميت بالاصاله ندارد تا در ترجمه انتقال داده شود.
همانگونه كه گذشت يكى از نتايج و پيامدهاى تعادل در ترجمه يا به تعبير بهتر يكى از ابعاد آن، حفظ حالات لفظ و جمله از نظر اطناب، اختصار، ايهام و... بود، امانتدارى در اين جهت يكى از عوامل تحقق ترجمه متعادل است.
امّا در ترجمههاى فارسى قرآن، به ويژه ترجمههاى چند دهه اخير، اين امر ناديده گرفته شده است و مترجمان كوشيدهاند به خيال خود جملات را توضيح دهند (برخى داخل پرانتز و خط تيره و بعضى بيرون از آن و به صورت ترجمه تفسيرى) حتى برخى، توضيح و تفسير را ضرورى دانستهاند.(34)
اين كار گذشته از آنكه امانتدارى را تضعيف كرده است چون در قرآن حالات ياد شده عمدى بوده است نه از روى غفلت و مترجم به ناحق آن را از بين برده است، گاه موجب اشتباه و خطا شده و عموميت يا اطلاق آيه را خدشهدار كرده است.
به عنوان نمونه در آيه 153 آل عمران: «إذ تصعدون و لا تلوون على أحد...» برخى از مترجمان آوردهاند:
هنگامى كه (در بيابان فرار مىكرديد و از كوه) بالا مىرفتيد.(35)
(خدا وعدهاش را به شما راست آورد) چون در حال گريز (از كوه خودتان و نيروهاتان را) بالا مىبريد.(36)
در ترجمه نخست قسمت افزون داخل پرانتز گرفتار نوعى ناسازگارى است زيرا اگر فرار در بيابان بوده است بالا رفتن از كوه چه معنى دارد و بر عكس بالا رفتن از كوه با فرار در بيابان نمىسازد، چه اينكه كوه و بيابان بيانگر دو بخش از صحرا است. اگر مترجم از توضيح ياد شده صرف نظر مىكرد و به همان برگردان مفهوم آيه بسنده مىنمود و توضيح آن را به تفسير وامىنهاد بهتر از آن بود كه چنين عبارت ناهمسازى را در ترجمه آيات بياورد.
در ترجمه دوم مترجم با متعدى پنداشتن واژه «تصعدون» ناگزير شده است كه عبارت داخل پرانتز را بيافزايد تا جمله تكميل شود، امّا اولاً واژه ياد شده متعدى نيست و تفاوتش با ثلاثى مجرد در چگونگى رفتن است «الاصعاد هو الذهاب و الإبعاد فى الارض بخلاف الصعود فهو الارتقاء الى مكان عال»(37)
بنابراين افزودن عبارت، ضرورت نداشت. گذشته از اين، قيد «در حال گريز» كه بيرون پرانتز آمده است در مفهوم واژه تصعدون وجود ندارد و از سياق آيه و تركيب «تصعدون و لا تلوون الى احد» فهميده مىشود. اگر آوردن اين مفهوم بجا باشد ديگر نيازى به عبارت داخل پرانتز نيست.
نمونه ديگر آيه 6 سوره احزاب است: «النبى أولى بالمؤمنين من أنفسهم.»
برخى از مترجمان در ترجمه آيه آوردهاند: پيامبر به ]تصرف در كارهاى [مؤمنان از خودشان سزاوارتر است.(38)
پيامبر بر مؤمنين از خودشان ]در تصرف[ سزاوارتر است.(39)
قيد «تصرف» كه هر دو مترجم اضافه كرده است باعث محدود شدن مفهوم آيه گرديده، زيرا مفهوم آيه، مطلق اولويت را براى پيامبر ثابت مىكند چه در عمل، و چه در عواطف، در حالى كه در ترجمه اولويت به عمل محدود شده است.
نمونه سوم آيه 6 سوره جاثيه است. «تلك آيات اللَّه نتلوها عليك بالحق فبأىّ حديث بعد اللَّه و آياته يؤمنون.»
بعضى از مترجمان در بخش آخر آيات را اين گونه ترجمه كردهاند: به كدام سخن بعد از ]سخن[ خدا و نشانههايش ايمان مىآورند.(40)
افزوده داخل گيومه كه به پيروى از برخى مفسران آورده شده است، باعث گرديده كه كلمه «آياته» تكرارى بنمايد و از اين رو گفتهاند مراد از آن آيات تكوينى است.(41) در حالى كه «آيات» اشاره دارد به آيات تلاوت شده كه پيشتر در آيه آمده است: «تلك آيات اللَّه نتلوها عليك بالحق فبّأى حديث بعد اللَّه و آياته يؤمنون.» (جاثيه /6)
اين در حالى است كه اگر به كاربرد بلاغى جمله توجه مىشد نيازى به افزودن نبودن، زيرا چنان كه زمخشرى(42) و علّامه طباطبايى فرمودهاند تركيب «بعداللَّه و آياته» از قبيل «إجبنى زيد و كرمه» است كه به معناى تعجب از كرم زيد يا زيد از جهت كرمش مىباشد. علامّه طباطبائى مىنويسد:
«قيل هو من قبيل قولك: اعجبنى زيد و كرمه و انما اعجبك كرمه و المعنى بحسب النظر الدقيق اعجبنى كرم زيد و زيد من حيث كرمه»(43).
بنابراين معناى آيه اين مىشود كه بعد از آيات الهى به كدام سخن ايمان مىآورند. و نيازى هم به افزودن نيست.
نمونه چهارم آيه 11 سوره بقره است: و اذا قيل لهم «تفسدوا فى الارض قالوا انّما نحن مصلحون.
يكى از مترجمان در ترجمه آورده است: و چون به آنان گفته شود در ]اين [سرزمين فساد نكنيد گويند ما كه اهل اصلاحيم.(44)
افزودن واژه (اين) در ترجمه باعث محدود شدن مفهوم آيه گرديده، زيرا قرآن قاعدهاى كلى راجع به منافقان مطرح كرده است نه منافقان خاص. بنابراين «الارض» در آيه مطلق است.
شبيه اين افزودن بى مورد را يكى ديگر از مترجمان در ترجمه آيه 159 آل عمران كرده است: «و شاورهم فى الأمر» كه آورده است: و در ]اين[ كار با آنان مشورت كن. در حالى كه مقصود از آيه كار خاص نيست بلكه مطلق كارها و براى آموزش آنان است.
نمونه ديگر آيه 164 آل عمران است: «لقّد من اللَّه على المؤمنين إذ بعث فيهم رسولاً من أنفسهم يتلو عليهم آياته و يزكيّهم...»
يكى از مترجمان جمله «يتلو عليهم آياته» را اين گونه ترجمه كرده است. كه آياتش را بر آنان بخواند ]و پيروى كند[.(45)
افزون داخل گيومه اگر معناى ديگرى واژه «يتلو» تلقى شده است بايد گفت اشتباه كرده است چون «يتلو» همراه با «عليهم» به معناى پيروى نمىآيد. و اگر براى توضيح آورده شده است بايد گفت كاملاً غلط است زيرا آيات، رسالت پيامبر را راجع به مسلمانان بيان مىكند و «پيروى كردن» در وسط ميانه اين جملات بىمعنى است.
نمونه ديگر آيه 59 سوره مريم است: «فخلف من بعدهم خلف أضاعوا الصلاة و اتبعوا الشهوات فسوف يلقون غيّاً.»
بيشتر مترجمان بخش آخر آيه را اين گونه ترجمه كردهاند: به زودى ]كيفر [گمراهى خود را ]كه عذابى دردناك است [خواهند ديد.(46) پس ]كيفر[ گمراهى را خواهند يافت.(47) و زودا كه با ]كيفر[ گمراهى رو به رو گردند.(48)
اين در حالى است كه مفهوم آيه دو پهلو است كه هم مىتواند كيفر گمراهى باشد و هم خود گمراهى به عنوان سرانجام راه تباهسازى نماز و پيروى شهوات و دومى به گفته علامه طباطبائى لطيفتر است.
در پايان اين بخش به سه نمونه از سه ترجمه جديد بسنده مىكنيم.
ذيل آيه 153 بقره در ترجمه جمله: «و لو شاء اللَّه ما اقتلوا ولكن اللَّه يفعل ما يريد»و يكى از مترجمان اخير آورده است: قطعاً خدا اگر مىخواست نمىجنگيدند، ولى خدا آنچه را مىخواهد ]از روى حكمت و مصلحت[ انجام مىدهد.(49)
افزوده داخل گيومه تقابل دو جمله را از ميان برده و اين معنى را القا مىكند كه فعل خدا داراى مصلحت است، امّا تركش از روى مصلحت و حكمت نيست.
ذيل آيه اوّل سوره تكاثر: «ألهكم التكاثر حتى زرتم المقابر». همان مترجم آورده است: افزون خواهى شما را ]از همديگر[ غافر ساخت.(50)
افزوده داخل گيومه مفهوم آيه را محدود كرده است، زيرا آيه مطلق است و سرگرم شدن و غفلت از خود، از خدا و ديگران را شامل مىشود.
در آيه 254 سوره بقره... «و الكافرون هم الظالمون». ترجمه گروهى آورده است: و تنها كافران (= ناسپاسان گناهكار) ستمكارند.(51)
تفسير داخل پرانتز مفهوم اصطلاحى «كافر» را در قرآن تغيير داده و مفهوم آيه را نمىرساند.
از اين دست نمونهها كه توضيح افزوده باعث محدوديت يا غلط شدن مفهوم آيه گرديده است، در تمام ترجمههاى توضيحى فراوان ديده مىشود كه جهت اختصار از آن مىگذريم.
مشكل ديگرى كه در ترجمههاى قرآن وجود دارد، مسئله اعمال باورهاى كلامى در ترجمه است. اين مسئله گرچه بخشى از ابهامزدايى است كه پيشتر گفتيم امّا بخاطر اهميت آن بايد به عنوان يك مشكل جداگانه بدان نگريست.
تأثير باورهاى كلامى به شكلهاى گوناگون در ترجمه ظهور مىكند مثل تأكيد بر بخش خاص يك جمله، تكرار واژهها، تغيير معلوم به مجهول و بر عكس، تبديل واژهها به واژههاى زبان مقصد و... يكى از رايجترين شكل پديدارى باورهاى مترجم، جايگزين ساختن مصاديق خاص براى مفهوم واژههاى زبان مبدء است.
در ترجمه قرآن نيز اين روشها و قالبها به صورتهاى گونهگون و متعدد به كار رفته است.
در اينجا، پرسشى مطرح مىشود و آن اينكه آيا دخالت باورهاى كلامى در ترجمه قرآن امرى اجتنابناپذير است يا آنكه مىتوان باورها را در ترجمه دخالت نداد؟
ممكن است تصور شود كه مترجم نمىتواند باورهاى كلامىاش را دخالت ندهد، زيرا از نظر وى آنچه آيه مىگويد همان است كه او باور دارد يعنى حقيقت در مفهوم آيه همان است كه در باور مترجم وجود دارد، پس چون مترجم باورش را حقيقت آيه مىداند نمىتواند دست از آن بردارد و آن را ناديده بگيرد. به عنوان مثال وقتى مترجم بر اين باور است كه خداوند از ازل تا ابد عالم به جهان هستى است، نمىتواند واژه «علم اللَّه» را «خدا دانست» ترجمه كند چون اين ترجمه ايهام حدوث علم دارد و با ازلى بودن علم الهى ناسازگار است. ناگزير بايد آن را با تعبير «خدا معلوم داشت» ترجمه نمايد.
امّا اين تصور نادرست است زيرا اولاً حقيقت مطلب در خارج با حقيقت مفهوم در زبان فرق مىكند آنچه مترجم بايد منتقل كند حقيقت مفهوم در سخن است نه حقيقت خارجى، زيرا گوينده سخن با انتخاب واژهها در حقيقت مقصود خودش را با مفهوم واژه ارتباط داده است و مفهوم حقيقى واژه مرزى است براى كشف مقصود گوينده يا نويسنده كه نبايد از آن فراتر رفت، مگر اينكه براى اراده مفهوم حقيقى توجيهى نداشته باشيم كه در اين صورت نزديكترين مجاز را جايگزين مفهوم حقيقى مىكنيم، امّا اينجايگزينى هم در باور صورت مىگيرد، نه در لفظ. يعنى تأويل گرچه بر اساس تعريف مشهور، ارجاع كلام به معناى خلاف ظاهر است، امّا در كشف مقصود براى باورمندى و اعتقاد پيدا كردن نه در معادل گزينى براى لفظ. پس تأويل هميشه در ساحت تفسير صورت مىگيرد نه در ترجمه. مگر در جملات كنايى و مثلها كه بنياد جمله تأويلى است و مفهوم ابتدايى لفظ از ابتداء بيرون از تفهيم و تفاهم است به گونهاى كه اگر مفهوم تأويلى را ناديده بگيريم اساساً جمله غلط است. امّا در باورهاى كلامى، جملات اگر بر معناى غير تأويلى حمل شوند جمله غلط نيست، امّا حقيقت ندارد، پس اين چنين جملاتى نياز به توجيه دارند كه اگر توجيه وجود داشته باشد نيازى به حمل جمله بر اراده غير ظاهر نيست و خوشبختانه در مورد جملات در بردارنده باورهاى كلامى چنان كه خواهد آمد، توجيه وجود دارد.
و ثانياً اگر واقعاً مقصود خداوند اين بود كه آنچه را مترجم باور دارد در ترجمه آيه بياورد، ضرورتى نداشت كه خداوند جمله يا واژه را ابهامآميز بياورد، در خيلى موارد مىتوانست واژه سر راست و صريح بياورد مثلاً در همان تركيب «علم اللَّه» كه مترجم گمان مىكنند «معلوم داشتن» است مىتوانست به جاى آن «أعلم اللَّه» بگويد، حال آنكه چنين نكرده است. اين نشان مىدهد كه مفهوم تركيب «علم اللَّه» معلوم داشت نيست.
و ثالثاً بر فرض آنكه تأويل را از سطح باور به سطح معادل لفظى واژهها بكشانيم، امّا اين كار بايد در همه موارد صورت گيرد نه در برخى موارد به صورت گزينشى. كه سوگمندانه مترجمان قرآن اينگونه عمل نكردهاند بلكه به صورت تبعيضآميز در برخى موارد باورهاى كلامى را چنان اعمال كردهاند كه مفهوم روشن و ظاهر لفظ را ناديده گرفتهاند. و در برخى موارد همانند موارد قبلى است گذاشتهاند و گذشتهاند. در اينجا به صورت نمونه به برخى موارد اشاره مىكنيم.
1 - يكى از محورهاى كلامى آيات مربوط به صفات الهى است اعم از صفاتى مانند علم الهى، اراده الهى، و يا صفات خبرى مثل يد اللَّه، وجه اللَّه. در اين محورها اعمال باورها و نيز تبعيض در اعمال فراوان به چشم مىخورد، مثلاً در آيه 66 سوره انفال: «ألان خففّ اللَّه عنكم و علم أنّ فيكم ضعفاً...» بيشتر مترجمان اين گونه ترجمه كردهاند: اكنون خدا به شما تخفيف داد و معلوم داشت كه در شما ضعفى است.(52) همين طور در آيه 18 سوره فتح: «لقد رضى الله عن المؤمنين إذ يبايعونك تحت الشجرة فعلم ما فى قلوبهم فأنزل السكينة عليهم...» برخى مترجمان آوردهاند: و معلوم داشت كه در دلهاىشان چيست(53) و بعضى ديگر آوردهاند: و مىدانست كه در دلهاى آنان چيست.(54) يا: و خدا آنچه را ]از خلوص نيّت و پاكى قصد[ در دلهاىشان بود، مىدانست.(55)
واضح است كه واژه «عَلِمَ» نه به معناى معلوم داشت است و نه به معناى مىدانست. بلكه به معناى «دانست» است، امّا از آنجا كه مترجم حدوث علم را با باور كلامىاش ناسازگار مىديده است و معادل را عوض كرده است در حالى كه كسانى كه گذشته استمرارى معنى كردهاند از اين نكته غفلت نمودهاند كه متفرع شدن انزال سكينه بر جمله پيشين، تنها با فرض حدوث سازگار است نه استمرار.
شبيه همين دخل و تصرف در واژه «وجه اللَّه» در آيه 115 سوره بقره صورت گرفته است. «فأيّنما تولّوا فثمّ وجه اللَّه. يكى نوشته است: و به هر سو رو كنيد پس ذات خدا آنجاست.(56) ديگرى گفته است. پس به هرجا روى آوريد رو به سوى خداوند است.(57) سومى ترجمه كرده است: پس به هر سو رو كنيد آنجا روى ]به [خداست.(58) چهارمى نوشته است: پس به هر كجا كه روى آوريد همانجا قبله خداست.(59)
اين در حالى است كه در مورد واژههاى «يداللَّه» (فتح /48) «سمع اللَّه» (آل عمران /181) عين در «أعيننا» (هود/37) نظر در «منتظر» (يونس /14) يا (اعراف /129)، اين كار را نكردهاند با اينكه شبهه حدوث و تجسيم در اين موارد نيز وجود دارد.
واقعيت اين است كه اگر اين حقيقت را بپذيريم كه خداوند در سخن گفتن با انسان، خود را در مقام يك انسان قراداده تا گفتوگو با وى ميسّر شود و به تعبير ديگر با زبان انسان با انسان سخن گفته است، ديگر جايى براى چنين توجيهاتى باقى نمىماند، زيرا در اين صورت همه تعبيرات انسان انگارانه بر اساس همان فرض و مبنا صورت گرفته و اگر چنين نمىكرد جاى سؤال و پرسش داشت. پس مترجم نمىتواند با پذيرش اين فرض تعبيرات را تغيير دهد بلكه معادلهاى مستقيم آنها را بياورد و توجيه آن را به مجال تفسير بسپارد.
2 - محور ديگرى كه مورد اعمال باورهاى كلامى به صورت تبعيضآميز قرار گرفته است، عصمت پيامبران است. برخى از مترجمان، آيات دوم سوره فتح، 19 محمدصلى الله عليه وآله وسلم، 55 غافر را كه از گناه پيامبر سخن به ميان آورده است و با تعبير «ذنب» بيان كرده است به «تبعات» و «پيامدها» تعبير و ترجمه كردهاند: «يغفر لك اللَّه ما تقدّم من ذنبك و ما تأخر» تا خدا آنچه را از تبعات گذشته ]كه به ناحق از گفتار و كردار مردم درباره تو پديد آمده [و بعد از آن را ]تا امروز[ براى تو بپوشاند.(60) تا خدا آنچه از پيامد (كار) تو مقدم شده و آنچه مؤخر شده را برايت بيامرزد.(61)
بعضى ديگر با توضيحى كه داخل پرانتز آوردهاند، آن را به غير پيامبر نسبت دادهاند مثل: تا سرانجام خداوند گناه نخستين و آينده ]امت[ تو را براى تو بيامرزد.(62)
در اين بخش نيز رويكرد اعمال باورهاى كلامى با دو اشكال مواجه است، يكى اينكه مفهوم با مصداق درآميخته است و آنچه را كه بايد به زبان مقصد ترجمه مىكرد يعنى مفهوم واژه با مصداق رايج آن يكى پنداشته و چون آن را شايسته پيامبر نديده است، دست به تغيير معادل زده و يا نسبت بين دو طرف را تغيير داده است. در حالى كه مفهوم گناه، مغفرت و... مفاهيم نسبى است كه درجات مختلف مىتواند داشته باشد و برخى از درجات آن ممكن است به راستى در مورد پيامبران صادق باشد چنان كه گفته مىشود حسنات الأبرار سيئات المقربين. پس بايد مفهوم را در ترجمه حفظ كرد و تعيين مصداق آن را به تفسير واگذار كرد.
ديگر اينكه بر فرض چنين كارى صحيح باشد، تنها در صورتى مفيد است كه جامع و در همه موارد صورت گيرد، در حالى كه در بسيارى موارد مثل آيات مربوط به انبيا و حتى برخى آيات مربوط به پيامبر اسلام كه ايهام به عيب و نقص دارد مثل: «و وجدك ضالاً فهدى». (ضحى /7)
توجيهى صورت نگرفته است. اين در حقيقت نقض غرض شده است بلكه حتى شائبه گناه را در مورد پيامبران تقويت كرده است، زيرا وقتى خواننده مىبيند در برخى موارد «ذنب» به گناه ترجمه شده و در بعض ديگر به «پيامد» تصور مىكند كه در آن مواردى كه به «گناه» ترجمه است حقيقتاً مصداق معمولى آن مورد نظر بوده است.
- موارد پراكنده ديگرى نيز وجود دارد كه بر اساس علايق و سلايق مذهبى ترجمه شده است، مانند آيه 74 سوره انعام: «و اذ قال ابراهيم لأبيه آذر». كه بعضى مترجمان «پدر تربيتى»(63) «پدر مادر يا عمويش»(64) «پدر - عمويش كه به جاى پدر مرّبى او بود»(65) ترجمه كردهاند.
يا مثل آيه 6 مائده: «فاغسلوا وجوهكم و أيديكم الى المرافق و امسحوا برءوسكم و أرجلكم الى الكعبين». بعضى مترجمان به قسمت آخر را به «و پاهاى تان را تا قوزك بشوييد»(66) و بعض ديگر «پاهاى تان را تا بر آمدگى مسح كنيد»(67) ترجمه كردهاند. تنها يك مترجم توانسته است از اعمال عقيدهاش جلوگيرى كند و همانگونه كه خود آيه ابهام دارد، ترجمه نماييد. چهره و دستهاى تان را تا آرنج بشوييد و بخشى از سرتان را مسح كنيد و نيز پاهاى خود را تا بر آمدگى روى پا.»(68)
از همه شگفتترآيه 55 مائده است: «انّما وليّكم اللَّه و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون». يكى از مترجمان براى اينكه آيه ظهور در مورد خاص و معين نداشته باشد قسمت آخر آيه را اينگونه ترجمه كرده است. و آنان در اوج فروتنى زكات مىپردازند.(69)
در حالى كه همين مترجم تقريباً در همه موارد ديگر «راكعين» را «ركوع كننده» ترجمه كرده است. به ويژه در آيه 43 بقره كه شباهت زياد با آيه مورد بحث دارد: «و أقيموا الصلاة و آتوا الزكاة و اركعوا مع الراكعين.» آورده است: و نماز بر پاى داريد و زكات بپردازيد و با ركوع كنندگان ركوع كنيد.
حال چگونه است كه در ساير آيات «راكعين» به معناى «ركوع كننده» است، امّا در آيه 55 مائده به معناى «فروتنى»؟
از اين دست اعمال باورها كلامى و مذهبى در ترجمه آيات فراوان به چشم مىخورد كه جهت اختصار از آن صرف نظر مىكنيم.
آنچه نويسنده در صدد اثبات آن بود اين نكته بود كه مترجمان قرآن به رغم تحوّلات مثبتى كه در روند ترجمه ايجاد كردهاند امّا نتوانستهاند ترجمه را از برخى كاستيها بپيرايند. مهمترين آنها كه جنبه عمومى دارد و در همه ترجمهها به گونهاى ديده مىشود، يكى تأثير پذيرى از ساختار عربى، ديگر ابهام زدايى غير ضرورى و سوم اعمال باورهاى كلامى است. آنچه كه اشكال سوم را مضاعف مىسازد، روا داشت تبعيض و چند گونه رفتار كردن است كه ترجمهها را ناهماهنگ و ناهمساز مىسازد.
به نظر مىرسد علت اساسى اشكالات سه گانه ياد شده، فقدان نظريه سازى مترجمان در باب ترجمه است. سوگمندانه بيشتر مترجمان قرآن پيش از آنكه به نظريهاى در باب ماهيت، شرايط و مبانى ترجمه برسند و پيش از آنكه به اين پرسش پاسخ بدهند كه آيا ترجمه قرآن از قواعد عمومى ترجمه پيروى مىكند يا نيازمند قواعد و ضوابط جديد است، به عمل ترجمه اقدام كردهاند. اين عمل بدون نظريه، باعث پديد آمدن ترجمه سليقهاى شده است كه به سبب توان مترجم قوّت و ضعف مىيابد و در نهايت به يك ترجمه يكدست و قابل دفاع نمىرسد. از اين رو قسمت اعظم تلاش نهادهايى كه در مبدء ترجمه قرآن فعاليت دارند بايد به اين بخش نرمافزارى كار اختصاص يابد و گرنه هميشه ترجمهها يا اشكالات ياد شده يا همانند آن گرفتار خواهند بود.
1 - فان زونگ ينگ، تأملى در معيارهاى ترجمه، فصلنامه مترجم، شماره اول، بهار 17/ 1370.
2 - همان، نيز رك: بحثى در مبانى ترجمه، على صلح جو، درباره ترجمه (برگزيده مقالههاى نشر دانش (48/ (3.
3 - خرمشاهى، بهاء الدين، مترجم، شماره 10/ صفحه 41.
4 - حجتى، سيد محمد باقر، مترجم شماره 10/ صفحه 42.
5 - همان /35.
6 - ياحقى، جعفر، مترجم، 10/ صفحه 41.
7 - مجتوى، سيد جلالالدين، مترجم، 10/ صفحه 37.
8 - خرمشاهى، بهاءالدين، همان /57.
9 - خرمشاهى، بهاءالدين، آيه 142 بقره.
10 - ابطحى، سيد حسن، آيه 142 بقره.
11 - صلواتى، محمود، آيه 142 بقره،
12 - موسوى گرمارودى، سيد على.
13 - صادقى تهرانى، محمد، آل عمران /172.
14 - موسوى گرمارودى، سيد على، آل عمران /172.
15 - انصارى، مسعود، آل عمران /172.
16 - رضائى اصفهانى، محمد على و... آل عمران /172.
17 - خرمشاهى، بهاءالدين، نساء /46.
18 - ابطحى، سيد حسن، نساء /46.
19 - مجتبوى، جلالالدين، نساء /46.
20 - خرمشاهى، بهاءالدين، مائده /66.
21 - گرمارودى، سيد على، مائده /66.
22 - ابطحى، سيد حسن، مائده /66.
23 - رضايى اصفهانى، محمد على و... مائده /66.
24 - مجتبوى، جلال الدين، آل عمران /195.
25 - رضايى اصفهانى، محمد على و... آل عمران /195.
26 - موسوى گرمارودى، سيد على، آل عمران /195. نيز رك: مسعود انصارى،
27 - رضايى اصفهانى، محمد على و... بقره /101.
28 - انصاريان، حسين، بقره /101.
29 - موسوى گرمارودى، سيد على، بقره /101.
30 - همان، اعراف /26.
31 - انصاريان، حسين، اعراف /26.
32 - ابطحى، سيد حسن، اعراف /26.
33 - ر.ك: ترجمههاى آقايان: انصاريان، مسعود انصارى، خرمشاهى، ابطحى، رضايى اصفهانى، دكتر صادقى، مجتبوى.
34 - ترجمان وحى 39/3، نيز رك مترجم /29 گفتگو با پيتر نيومارك /18-19.
35 - رضايى اصفهانى، محمد على و...
36 - دكتر صادقى تهران، محمد.
37 - طباطبايى، سيد محمد حسين، الميزان 44/4.
38 - انصارى، مسعود.
39 - ابطحى، سيد حسن.
40 - انصاريان، حسين، رضايى اصفهانى، محمد على و... .
41 - انصارى، مسعود.
42 - طبرسى، مجمع البيان 110/10-9، طباطبايى، محمد حسين، الميزان 159/18.
43 - زمخشرى، محمود بن عمر، كشاف 285/4.
44 - طباطبايى، سيد محمد حسين، الميزان 159/18.
45 - خرمشاهى، بهاءالدين.
46 - رضايى اصفهانى، محمد على و...
47 - انصاريان، حسين.
48 - انصارى، مسعود،
49 - موسوى گرمارودى، سيد على.
50 - انصاريان، حسين.
51 - انصارى، مسعود.
52 - رضايى اصفهانى، محمد على و...
53 - ترجمههاى آقايان: انصاريان، رضايى اصفهانى، خرمشاهى، انصارى، فولادوند.
54 - انصارى، گرمارودى.
55 - صلواتى، محمود.
56 - انصاريان، حسين.
57 - رضايى اصفهانى، محمد على و...
58 - خرمشاهى، بهاءالدين.
59 - فولادوند، محمد مهدى.
60 - انصارى، مسعود.
61 - انصاريان، محمد على.
62 - رضايى اصفهانى، محمد على با اندك تفاوت رك: صادقى تهرانى، محمدعلى.
63 - خرمشاهى، بهاءالدين، مترجم در آيات 19 محمدصلى الله عليه وآله و 55 غافر توجيه ياد شده را اعمال نكرده است در حالى كه در دو سه مورد مضمون يكى است.
64 - صادقى تهرانى، محمد على.
65 - رضايى اصفهانى، محمد على و...